مهم نیست که او کجا زندگی می کند. دور است یا نزدیک. شغلی دارد یا بیکار است. مخفیانه دوستیم یا همه می دانند. از خودم چند سال بزرگتر یا کوچک تر است. چشم و ابرو مشکی است یا بور. چاق است یا لاغر. مرد است یا پسر. ماشین و خانه دارد یا خیر. تحصیل کرده است یا دانشجو. در واقع هیچکدام این ها برای نوشته شدن اهمیت ندارند.

اصل موضوع دل نوشته امروز من این است : او یک فرد مجهول الهویه و افسانه ایست. کسی که موفق شد بالاخره دل سیاه و بدبین من را از نا امیدی نجات بدهد. یک فرشته آسمانی که روی زمین پیدایش شده تا طعم خوشبختی را به قلب زخمی من بچشاند. همین که می دانم یک گوشه این کره خاکی نفس می کشد و به یاد من است، برایم کافیست تا زمانی که تقدیر دستمان را دست هم بگذارد.

آدم های دور و برمان، با افکار سمی خود دائم زیر گوشمان پچ پچ می کنند که به درد هم نمی خوریم و از هزار نقطه تفاهممان، به یکی دو مورد اختلاف جزئی اشاره می کنند. اما من می خواهم نیمه پر لیوان را ببینم. گرچه لیوان امید من به او لبریز است و نیمه خالی ندارد.

ما همدیگر را کاملا تصادفی پیدا کردیم. او در اولین روز مهر، و در اوج تنهایی من، به زندگیم پا گذاشت. به طوری که تا به خودم آمدم همه چیز دگرگون شده بود و من هم در دام عشق، گرفتار.

او همراه پاییز آمد. درست زمانی که خود را برای رویارویی با فصل دلتنگی و تنهایی آماده می کردم، آمد و دستم را گرفت. نگذاشت در بی کسی غرق و نابود شوم. از انتخاب چنین انسان شریفی به خودم میبالم و برای هردویمان در هر زمینه آرزوی سعادت و خوشبختی دارم.

ما نیمه خود را یافتیم :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هنر کنکور هنر . Vincent Kim سرگردان در هستی خرید انواع ضایعات طلق و پلکسی بغض ناگفته... مهندسین مشاور پی آیند اکنون تورکستان اوغلانلری